نويسنده: جان هاسپرس
ترجمه: محمّد سعيد حنايي کاشاني



 

زيباشناسي [Aesthetics] شاخه اي از فلسفه است که از تحليل مفاهيم و راه حلّ مسائلي بحث مي کند که از تأمل در خصوص موضوعات ادراک زيباشناختي (1) بر مي خيزد. موضوعاتِ ادراکِ زيباشناختي نيز شامل تمامي اشيايي است که موضوع تجربه ي زيباشناختي قرار مي گيرد؛ بنابراين فقط پس از تجربه ي زيباشناختي است که قادر به تحديد طبقه ي موضوعات ادراک زيباشناختي مي شويم. البته هستند کساني که وجود هر گونه تجربه ي زيباشناختي متمايز را منکرند، ولي امکانِ صدورِ احکامِ زيباشناختي يا عرضه ي دلايلي در تأييد چنين احکامي را منکر نيستند. بدين ترتيب، اصطلاح «موضوعات ادراک زيباشناختي» شامل همه ي اشيايي است که در خصوص آنها چنين احکام و دلايلي عرضه مي شود.
پرسش هاي زيباشناسي از نوع پرسش هاي فلسفي است، مانند: «مقصودت چيست؟» و «چگونه مي شناسي؟» و اينها مانند پرسش هايي است که در فلسفه ي علم در قلمرو علم مطرح مي شود. پس مفاهيم ارزش زيباشناختي و تجربه ي زيباشناختي و نيز تمامي مفاهيمي که بويژه در فلسفه ي هنر طرح مي شود، در دانش مضبوطي مورد سنجش و بررسي قرار مي گيرد که به زيباشناسي مشهور است و پرسش هايي از قبيل «چه ويژگي هايي اشيا را زيبا مي سازد؟» و «آيا معيارهاي زيباشناختي وجود دارد؟» و «نسبت آثار هنري با طبيعت چيست؟» و نيز همه ي پرسش هايي که خاصّه در فلسفه ي هنر مطرح مي شود، از زمره ي مسائل زيباشناسي است.
اما فلسفه ي هنر قلمرو نسبتاً کوچک تري را در بر مي گيرد (نسبت به زيباشناسي)، زيرا در فلسفه ي هنر فقط از مفاهيم و مسائلي بحث مي شود که از آثار هنري بر مي خيزد و تجربه ي زيباشناختي طبيعت کنار گذاشته مي شود. با اين همه، غالب مسائل و پرسش هاي جالب توجّه و پردردسر در فلسفه ي هنر بحث مي شود: بيان هنري چيست؟ آيا در آثار هنري حقيقت وجود دارد؟ نماد هنري چيست؟ آثار هنري چه معنايي مي دهند؟ آيا تعريفي کلّي از هنر وجود دارد؟ چه چيزي اثر هنري را خوب مي سازد؟ تمامي اين پرسش ها، گرچه پرسش هاي زيباشناسي است، در هنر نيز جاي خودشان را دارند؟ و در ملاحظه ي موضوعات ادراک زيباشناختيِ غير آثار هنري مطرح نمي شوند.
فلسفه ي هنر را مي بايست از «نقد هنر» نيز بدقّت متمايز کرد، زيرا در «نقد هنر» از تحليل انتقادي و ارزش گذاري خود آثار هنري بحث مي شود و اين غير از روشن ساختن مفاهيم مندرج در اين گونه احکام انتقادي است که وظيفه ي زيباشناسي است. در واقع، نقد هنر متوجّه آثار هنري مشّخصي است يا انواع خاصي از آثار هنري (محض نمونه، آثاري که يک سبک دارند، يا از يک نوع به شمار مي روند)، و مقصود آن کسب درک بالاتر و فهم بيشتر از اين آثار است. بنابراين به انجام رسيدن وظيفه ي منتقد متضمن به انجام رسيدنِ وظيفه ي زيباشناس يا فيلسوف هنر است، زيرا منتقد در بحث و ارزش گذاري آثار هنري مفاهيمي را به کار مي گيرد که فيلسوف هنر آنها را تحليل و روشن کرده است. به طور نمونه، منتقد مي گويد که اثر هنري مفروضي بياني است يا زيبا؛ اما فيلسوف هنر مي پرسد که وقتي مي گوييم که اثر هنري چنين صفاتي دارد مقصودمان چيست؟ و يا چگونه مي توان براي چنين احکامي دليل آورد. منتقد هنر در سخن گفتن و نوشتن راجع به هنر بوضوح مصطلحاتي را که استفاده مي کند پيش فرض مي گيرد، زيرا اين مصطلحات را فيلسوف هنر روشن کرده است: در نتيجه، نوشته ي منتقدي که از اين مسائل آگاه نيست چندان واضح و روشن نيست. اگر منتقدي اثري هنري را بياني بنامد، بي آن که مقصودش از اين گفته روشن باشد، نتيجه خَلط و التباس مفهومي بزرگي است.

زيباشناسي

قبل از ملاحظه ي مسائل زيباشناختي مطرح در فلسفه ي هنر، نخست، به اين پرسش توجّه مي کنيم که ديدن (شنيدن، و غيره) يک چيز به طور زيباشناختي چگونه است؟، چون اگر تجربه اي از چيزهاي زيبا وجود نداشته باشد، هيچ يک از مسائل ديگر زيباشناسي مطرح نخواهد شد. آيا طريقي زيباشناختي براي نگريستن به چيزها وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، وجه مميّز آن از ديگر طرق تجربه ي اين اشيا چيست؟ در خصوص اين پرسش نظرهاي بسيار متفاوتي مطرح شده اند که معمولاً از جهاتي با يکديگر وجه اشتراک دارند. با اين همه، اين نظرها از يکديگر نيز قابل تمييزند.

نگرش هاي زيباشناختي و غير زيباشناختي

نگرش زيباشناختي [aesthetic attitude]، يا «طريقِ زيباشناختي نگريستنِ به جهان» غالباً با طريق نگريستن عملي به جهان، نگرشي که در آن فقط فايده ي شيء مورد بحث مقصود است، متفاوت است. دلّال معاملات ملکي که فقط با توجّه به ارزش پولي احتمالي يک ملک به منظره اي مي نگرد آن منظره را زيباشناسانه نمي نگرد. براي زيباشناسانه نگريستن به يک منظره مي بايست آن را فقط «به خاطر درکِ آن درک کرد» و نه به خاطر مقصودي ديگر. آدمي مي بايد تجربه ي ادراک خود منظره را مضمضه و در جزئيات ادراکي آن درنگ کند، و نه اين که از اين شيء مورد ادراک به مثابه وسيله اي براي رسيدن به غايت ديگري استفاده کند.
نيازهاي زندگي واقعي ما بسيار مبرم و ضروري اند و لذاست که حس بينايي در خدمت به آنها جاي بسيار خاصي مي يابد. ما با کمک صرفه جويي پسنديده اي ياد مي گيريم که فقط تا آنجا چيزي را ببينيم که براي مقاصد ما لازم است؛ اما اين کار در واقع بسيار اندک است، فقط کافي است که يک شيء يا شخص را تشخيص دهيم و بشناسيم؛ با انجام گرفتن اين کار، آنها در فهرست ذهني ما از چيزها و اشخاص جايي مي يابند و ديگر واقعاً ديده نمي شوند. شخص معمولي در زندگي واقعي واقعاً فقط برچسب هاي اشياي موجود در اطراف خودش را مي خواند و زحمت بيشتري به خودش نمي دهد. تقريباً همه ي چيزهايي که به نحوي مفيدند کم يا بيش اين سرپوش نامرئي را مي گذارند. ما در زندگي فقط وقتي به يک شيء واقعاً مي نگريم که جز ديدن قصدي از آن نداريم، به طور نمونه چنان که به يک زيور چيني يا سنگ گرانبها مي نگريم و نسبت به چنين چيزي حتي معمولي ترين شخص نيز تا اندازه اي نگرش هنري اتّخاذ مي کند، يعني صِرفِ ديدن و عاري بودن اين کار از ضرورت. (2)
البته شايد کسي اعتراض کند که حتي در نظاره ي زيباشناختي نيز ما چيزي را «به خاطر خود آن» ملاحظه نمي کنيم، بلکه به خاطر چيزي ديگر، يعني کسبّ لذّت آن را ملاحظه مي کنيم. اگر شيء مورد ادراک ما لذّت بخش نباشد، توجّه ما به آن دوامي نخواهد داشت؛ لذا مي توان پرسيد که آيا کسب لذّت در نظاره ي زيباشناختي غايت نيست؟ در واقع، شايد بتوان آن را بدين گونه توصيف کرد و شايد استفاده از تعبير «ادراک به خاطر خود ادراک» گمراه کننده باشد. اما ميان ذوق خود ادراک و استفاده ي صِرف از آن براي مقاصد شناسايي و طبقه بندي يا حتي کنش تفاوت وجود دارد، چنان که در زندگي روزانه انجام مي دهيم، مثلاً، وقتي که درختي در سر راه ما باشد، ما واقعاً به آن نمي نگريم بلکه فقط تا حدّي که بتوانيم آن را بوضوح درخت تشخيص دهيم درک مي کنيم و آنگاه در اطراف آن قدم مي زنيم. اين تمايز همچنان باقي است و فقط نحوه ي توصيف کردن آن بايد روشن شود.
نگرش زيباشناختي از نگرش علمي و شناختي [cognitive] نيز متمايز است. دانشجويان آشنا با تاريخ معماري قادرند که براحتي ساختمان يا ويرانه اي باستاني را تشخيص دهند، با توجّه به زمان آن و مکان بنا، به وسيله ي سبک آن و ديگر جنبه هاي بَصَري آن. آنها در وهله ي نخست براي افزايش علم و دانش شان به اين بنا مي نگرند و نه براي غني ساختن تجربه ي ادراکي شان. اين نوع توانايي شايد مهم و مفيد باشد (مثلاً، براي گذراندن امتحانات)، اما ضرورتاً با لذّت بردن از تجربه ي ديدنِ صِرف خود ساختمان متضايف نيست. توانايي در تجزيه و تحليل مي تواند به ارتقاي سطحِ تجربه ي زيباشناختي کمک کند، اما مي تواند آن را خفه هم بکند. کساني که به هنرها از جنبه ي حرفه اي يا فنّي علاقه مندند بويژه مستعد آن هستند که از طريق زيباشناختي نگريستن به نگريستن علمي و شناختي منحرف شوند.
طريق نگريستن زيباشناختي همچنين مغاير با احساسات شخصي است، بدين معني که شخص در تجربه ي زيباشناختي نبايد چنان جذب اثر شود که آنچه را اين اثر بايد به او بدهد با توجّه به نسبت آن با زندگي خودش بررسي کند. آنان که به موسيقي گوش نمي کنند بلکه از آن به مثابه تخته ي پرشي براي غوطه ور شدن در خيالات واهي شخصي خودشان استفاده مي کنند مثالي هستند از اين شنيدن غير زيباشناختي که اغلب استماع قلمداد مي شود. در مثال مشهوري که ادوارد بولو [Bullough] به دست داده، مردي که به ديدن اجرايي از نمايشنامه ي اتللو مي رود و به جاي عطف توجّه به نمايشنامه فقط به شباهت موقعيت اتللو با موقعيت زندگي واقعي خودش با همسرش فکر مي کند، اين نمايشنامه را زيباشناسانه تماشا نمي کند. نگرشِ او، نگرشي با درگيري شخصي است؛ اين نگرش، نگرشي شخصي شده است و اين شخصي شدن تا اندازه اي مانع از واکنش زيباشناختي است که اين ناظر در غير اين صورت مي توانست داشته باشد. ما در نگريستن زيباشناسانه به چيزي نسبت به موضوع ادراک زيباشناختي و آنچه آن موضوع بايد به ما عرضه کند واکنش نشان مي دهيم و نه به نسبت آن با زندگي خودمان. (البته اين امر اخير همواره رخ مي دهد و بالضروره هم نامطلوب نيست، و ما در واقع، اينجا مي خواهيم واکنش زيباشناختي را دقيقاً متمايز کنيم).
اين ضابطه که «ما نبايد شخصاً درگير شويم» گاهي براي توصيف اين معيار استفاده مي شود، اما اين نيز گمراه کننده است. مقصود اين نيست که تماشاگر حق ندارد خود را با شخصيت هاي نمايشنامه يکي حس کند يا با تمام وجود به آنچه براي آنها اتفاق مي افتد علاقه مند نباشد؛ بلکه فقط مقصود اين است که او نبايد هيچ گونه درگيري شخصي با شخصيت ها يا مسائل موجود در نمايشنامه را که البته حق دارد داشته باشد جانشين تماشاي دقيق خود نمايشنامه سازد. اگر بخواهيم تفاوت اين دو را روشن تر بيان کنيم مي توانيم موقعيت گرفتار شدن در يک کشتي شکسته را با تماشاي خبر واقعي آن يا تماشاي فيلمي درباره ي آن مقايسه کنيم. در مورد اول هر چه از دستمان برآيد انجام خواهيم داد تا زندگي خودمان را نجات دهيم و به ديگران کمک کنيم اما در مورد دوم، مي دانيم که وقايعِ رخ داده هر قدر هم که ناگوار باشد قبلاً رخ داده اند و اکنون کاري از دست ما ساخته نيست و با پي بردن به اين امر، تمايل ما به تأثّر عملي نسبت به اين موقعيت خود به خود سرد مي شود.
از معيار فوق الذکر روشن مي شود که بسياري از تأثرات ديگر نسبت به اشيا و از جمله نسبت به آثار هنري از قلمرو زيباشناسي بيرون قرار مي گيرند. محض نمونه، غرور تملّک مي تواند مخلّ تأثرِ زيباشناختي باشد. کسي که نسبت به نواخته شدن يک سمفوني که از دستگاه استريو خود او پخش مي شود در برابر مهمانان مشتاقانه متأثر مي شود، اما نسبت به نواخته شدن همان سمفوني از دستگاه ضبط مشابهي در خانه ي همسايه اش نمي تواند واکنشي نشان دهد، زيباشناسانه از موسيقي متأثر نمي شود. عتيقه شناسان يا مديران موزه ها که در انتخاب اثر هنري بايد به ارزشِ تاريخي و شأنِ اجتماعي و قدمت و غيره توجّه کنند شايد تا اندازه اي متأثر از سنجش ارزشِ زيباشناختي آن اثر باشند، اما توجّه آنها ضرورتاً به عواملِ غير زيباشناختي منحرف مي شود. به همين سان، اگر شخصي نمايشنامه يا رماني را از آن رو ارزش مي گذارد که مي تواند از آن اطلاعاتي در خصوص زمان و مکانِ موضوعِ اثر کسب کند، او علاقه به اکتساب دانش را جانشينِ علاقه به تجربه ي زيباشناختي مي کند. اگر شخصي اثري هنري را از آن رو مي ستايد که آن اثر مبيّن تهذيب اخلاقي يا «مؤيدِ قضيه ي حقّي» است، او نگرش اخلاقي را با نگرش زيباشناختي خَلط کرده است و اين نکته باز وقتي صادق است که او اثر هنري را بر اساس دلايلِ اخلاقي مذموم مي شمرد و نمي تواند اين مذموميّت را از ارزيابي زيباشناختي اش از آن اثر جدا سازد. (اين امر بويژه براي قريب به اتفاق اشخاصي روي مي دهد که هرگز واقعاً به اثري هنري زيباشناسانه نمي نگرند، بلکه آن را صرفاً وسيله اي براي تبليغات، چه اخلاقي و سياسي و چه چيزي ديگر مي شمارند.)

ديگر معيارهاي نگرش زيباشناختي

براي تعريف نگرش زيباشناختي از اصطلاحات ديگري نيز استفاده کرده اند. محض نمونه، «بي طرفي» [detachment] نگرشي است که گفته مي شود طريق نگريستن زيباشناختي به اشيا را از طريق نگريستن غير زيباشناختي به آنها متمايز مي سازد، اما اين اصطلاح نيز ظاهراً بيشتر گمراه کننده است تا مفيد. مانند عبارت «شخصاً درگير نشدن»، اين اصطلاح نيز چنان به نظر مي آيد که گويي ناظر تا اندازه ي زيادي نسبت به آنچه در نمايش مي گذرد يا در سمفوني به اجرا درمي آيد بي اعتناست، و حال آن که به معنايي (چنان که ديديم) ما در هنگام تماشاي اديپ شاه با فرجام کار اديپ بسيار درگير مي شويم. ما فقط به اين معنا بي طرف هستيم که مي دانيم که اين نمايش است و زندگي واقعي نيست (گرچه مي تواند نمايشي درباره ي زندگي واقعي باشد) و لذا آنچه در سوي ديگر چراغ هاي صحنه ي نمايش وجود دارد جهاني متفاوت است که از قرار معلوم، ما نسبت به آن همان گونه واکنش نشان نمي دهيم که نسبت به جهان عملي گرداگردمان واکنش نشان مي دهيم. بدين معناست که ما «بي طرف» هستيم، و نه بدين معنا که از يکي شدن با شخصيت هاي نمايش يا با تمامي وجود در نمايش مستغرق شدن ناتوانيم.
اصطلاح «بي غرضي» [disinterested] نيز براي توصيف نگرش زيباشناختي به طور وسيع به کار رفته است. بي غرضي صفت قاضي خوب است و وقتي روي مي دهد که او جانبدار نباشد. قاضي حق دارد شخصاً درگير در قضيه اي شود، بدين معنا که او عميقاً نگران حل و فصل مرافعه اي باشد (محض نمونه، کسي که در مرافعه ي طلاق سرپرستي کودکان را عهده دار مي شود)، اما در تصميم گرفتن درباره ي اين مرافعه، او نبايد شخصاً درگير ماجرا شود، بدين معنا که اجازه دهد احساسات و عواطف شخصي اش او را به يک طرف يا طرف ديگر متمايل يا جانبدار سازد. بي طرفي در امورِ اخلاقي و قانوني يقيناً وجه مميّز آن چيزي است که «ديدگاهِ اخلاقي» ناميده شده است، اما اصلاً روشن نيست که به چه طريقي ما مي توانيم بي غرض (يعني بي طرف) انگاشته شويم، وقتي که به يک نقاشي مي نگريم يا به يک کنسرت گوش مي دهيم. آيا در اينجا بي طرفي به همان معنايي است که بي طرفي ميان دو حزب متخاصم معنا مي دهد؟ «قضاوت بي طرفانه» معنا دارد، اما معناي بي طرفانه نگريستن يا شنيدن چيست؟ «بي طرفي» اصطلاحي مناسب است براي موقعيت هايي که در آنها تخاصمي ميان احزاب مخالف در يک نزاع وجود دارد، اما وقتي که مي کوشيم طريق زيباشناختي نگريستن به اشيا را وصف کنيم اصطلاح چندان مفيدي به نظر نمي آيد.

نسبت هاي دروني و بيروني

توصيف تجربه ي زيباشناختي بر حسب نسبت هاي دروني در برابر نسبت هاي بيروني نسبتاً کمتر گمراه کننده است. وقتي به اثر هنري يا طبيعت زيباشناسانه مي نگريم که فقط به نسبتهاي دروني عطف توجّه مي کنيم، يعني به موضوع ادراک زيباشناختي و صفات آن و نه به نسبت آن با خودمان يا حتي به نسبت آن با هنرمندي که آن را خلق کرده يا به دانش ما از فرهنگي که اين اثر از آن نشئت گرفته است. غالب آثار هنري کاملاً پيچيده و نيازمند توجّه دقيق و کامل ما هستند. حالت زيباشناختي حالت توجّه دقيق و کامل است. اين حالت نيازمند آگاهي ادراکي شديدي است و موضوع ادراک زيباشناختي و نسبت هاي مختلف موجود در آن (يعني دروني در آن) مي بايست يگانه کانون توجّه ما باشد. دانشجويي که به نگريستن به تصوير برهنه ي انسان عادت نکرده است شايد چنان از ديدن اندام هاي برهنه در يک نقاشي پريشان شود که نتواند زيباشناسانه به اين نقاشي بنگرد. او به دليل انگيزه هاي خودش از نسبت هاي بيروني دچار تشويش مي شود (يعني نسبت هاي بيروني در اثر هنري) زيرا او نمي تواند توجّهش را به درستي معطوف به شيء و نسبت هاي ادراکي دروني در آن کند. گاهي رهايي از آگاهي از نسبت هاي بيروني را «فاصله ي زيباشناختي» يا «فاصله ي رواني» مي گويند، اما باز اين اصطلاح نيز شايد بيشتر گمراه کننده باشد تا ياري دهنده، به دليل استفاده ي استعاري از اصطلاح «فاصله» که به معناي آن است که ما موضوع ادراک زيباشناختي را از خود دور نگه خواهيم داشت. وانگهي، در حالي که مي توان گفت که تماشاگري که خود را با اتللو يگانه مي کند به دليل فقدان فاصله رنج مي کشد، درباره ي شخصي نيز که همين احساس را در ادراک يک شکل هنري تازه دارد (مانند يک سمفوني، وقتي که او به شنيدن بيش از يک نغمه در يک بار عادت نکرده است) مي توان گفت که او از زيادي فاصله رنج مي کشد. معناي استعاره ي فاصله تغيير کرده است: در مورد اول، فاصله اشاره است به طريق غيرعملي نگريستن و در مورد دوم اشاره است به فقدان انس و آشنايي، و اين امري يکسره متفاوت است. (ابهاماتي از اين دست در سرتاسر مقاله ي مشهور ادوارد بولو با عنوان «فاصله ي رواني» / (psychical distance) مشهود است و استفاده از اصطلاح «فاصله» بيشتر مايه ي خَلط و اشتباه مي شود تا فايده و ياري، چون از همين کلمه براي اشتمال بر چند نوع نگرشِ متفاوت استفاده مي شود که مي بايست از يکديگر بدقّت متمايز شوند.)

شيء پديداري

چند کوشش ديگر براي متمايز ساختن طريق زيباشناختي نگريستن به جهان از تمامي طرق ديگر صورت گرفته است که يا به خودِ اين نگرش رجوع مي کنند و يا به محدود کردنِ نوعِ موضوعاتي مي پردازند که اين نگرش نسبت به آنها اتّخاذ مي شود. توجّه زيباشناختي همواره به شيء پديداري است و نه به شيء فيزيکي. (3) بدون وجود شيء فيزيکي، مثلاً کرباسي که روي آن نقاشي شده، البته ما هيچ ادراکي از نقاشي نخواهيم داشت، اما اين توجّه مي بايست معطوف به خصوصيات ادراک شده شود و نه به خصوصيات فيزيکي که ادراک اين خصوصيات ادراک شده را ممکن مي سازد. لذا ما به ترکيبات رنگ ها در نقاشي عطف توجّه مي کنيم و نه به طريقي که رنگ ها بايد با يکديگر آميخته شوند تا اين رنگ توليد شود و همچنين هر چيز ديگري که به شيمي رنگ ها مربوط مي شود. اين موردِ اخير با مبناي ادراکي شيء (يعني جنبه ي پديداري آن) مربوط است و نه با خود درک بَصَري آن. به همين سان ما حق داريم از اين که نمي توانيم صداي همه ي سازهاي موجود در ارکستر را از نقطه ي خاصي در تالار بشنويم برآشفته شويم و اين به ادراک زيباشناختي مربوط است چون متضمن آن چيزي است که ما مي شنويم (يا نمي توانيم بشنويم). اما پژوهش در بابِ علّتِ فيزيکي اين ناتواني دقيقاً کاري فيزيکي و متضمن دانش فنّي علم اصوات است؛ و علم اصوات شاخه اي از فيزيک است و نه شاخه اي از موسيقي.
اين تمايز يقيناً مهمّ است و دست کم از جنبه ي سلبي براي حذف برخي انواع توجّه غير زيباشناختي مفيد است (مانند توجّه مهندسي که مي کوشد معايب صوتي تالار را مرتفع سازد). آن چيزي که نمي تواند ادراک (ديده، شنيده و غيره) شود با ادراک زيباشناختي مربوط نيست چون هيچ تفاوتي با طبيعت داراي «نمايش محسوس» در برابر ما ندارد. اين واقعيت که نقاش بايد روشِ بسيار دشواري را به کار گيرد تا نقاشي او «برّاق» به نظر رسد چيزي مرتبط با ملاحظه ي زيباشناختي نيست؛ اين امر شايد ما را به تحسينِ نقاش براي به عهده گرفتنِ وظيفه اي دشوار رهنمون سازد، اما تحسينِ نقاشي غير از آن است که ما قبلاً انجام داديم. به هر تقدير، اين واقعيت که اين نقاشي کامل شده، چنان که ما آن را درک مي کنيم، ظاهر «برّاقي» دارد، از حيث زيباشناختي محلّ اعتناست، زيرا اين هم بخشي از آن چيزي است که ما درک مي کنيم. اما هنوز کاملاً روشن نيست که اين معيار دقيقاً چه چيزي را شامل مي شود يا طرد مي کند. وقتي که من به ترکيبات رنگ در يک نقاشي، يا به هماهنگي اشکال در آن، عطف توجّه مي کنم بوضوح به پديدارهاي ادراکي توجّه مي کنم؛ اما در چه صورتي من از اين نقاشي به دليل حالت کلّي آن نيز لذّت مي برم؟ يا موسيقي، نه به دليل اين که تند يا کند است، بلکه به دليل آن که غمگين است؟ يا از شعري بدم مي آيد به دليل اين که احساساتي و آبکي يا «قلّابي» است؟ آيا اينها يا ادراک اينها زيباشناختي است؟ آنها گرچه خصوصيات شيء فيزيکي نيستند، آيا در طبقه ي خصوصيات شيء پديداري قرار مي گيرند؟
در حقيقت در خصوص اين مسئله که آيا توجّه زيباشناختي اصلاً به جنبه ي ادراکي محدود مي شود مباحثه ي بسياري وجود داشته است. در مورد ادراک ترکيب رنگ يا ترتيب صوري اجزا در نقاشي، يقيناً همين طور است که گفته شد؛ ما به صفات ادراک شده ي (يا به هر صورت ادراک پذير) موضوع ادراک زيباشناختي عطف توجّه مي کنيم. اما اصلاً در هر مورد بايست متعلَّق ادراکي وجود داشته باشد تا توجّه زيباشناختي ممکن شود؟ مسلّم است که اگر ما شدّت رنگ و شکل و طرح و حتي مطبوع بودن آشکار و لطافت گل سرخ را حسّ مي کنيم، اين ادراکي است، و حال آنکه اگر به سختي آن يا صفات مقاوم آن در برابر آفت توجّه کنيم، اين ديگر زيباشناختي نيست؛ تا اينجا تمايز روشن به نظر مي سد. اما وقتي که مي گوييم که يک سمفوني قهرماني است، نمايشنامه اي ملودرام است و نقاشي از Joie de vivre [نشاطِ زندگي] سرشار است، اين نوع توجّه نيست که به اين توصيف زيباشناختي نيز منجر مي شود؟ با اين همه، دشوار مي توان فهميد که اين «صفت قهرماني» چگونه ادراکي است. يقيناً چنين چيزي را اگر اصلاً وجود داشته باشد به وسيله ي توجّه به کيفيات ادراک شده ي موسيقي مي فهميم، اما همچنين از طريقِ ادراک است که ما از صفات فيزيکي شيء آگاه مي شويم و اينها از قرار معلوم با توجّه زيباشناختي مربوط نمي شوند.
وقتي که ما از ظرافت برهاني رياضي لذّت مي بريم يا آن را به طور صحيح درک مي کنيم يقيناً به نظر خواهد آمد که لذّت ما زيباشناختي است، گرچه موضوع آن لذّت به هيچ وجه ادراکي نيست: رابطه ي پيچيده اي است در ميان تصورات يا قضاياي انتزاعي و نه علائمي روي کاغذ يا تخته سياه که ما به طور زيباشناختي درک مي کنيم. به نظر خواهد آمد که فهم صحيح پاکيزگي يا ظرافت يا استفاده ي صحيح از وسايل امري زيباشناختي است چه اين امر در موضوع ادراک واقع باشد (مانند يک سونات) يا در امري انتزاعي (مانند برهاني منطقي)، و اگر اين چنين است، دامنه ي لذّت زيباشناختي را نمي توان به لذّت ادراکي محدود کرد.
به علاوه، هنر ادبيات از چه قماش است؟ هيچ کس مايل به گفتن اين نخواهد بود که ادراک ما از ادبيات غير زيباشناختي است و با اين همه «موضوع ادراک زيباشناختي» در مورد ادبيات عبارت از مُدرَکات بصري يا سمعي نيست. ادبيات اصوات يا علائم روي کاغذ نيست، بلکه معاني آنهاست که مقوّم واسطه ي ادبيات است و معاني اشيا يا مُدرَکات عيني نيستند. بدين لحاظ، تمايز ميان ادبيات و هنرهاي ديگر بسيار است، تا بدان حدکه هنرهاي سمعي و بصري را هنرهاي حسّي [sensory] ناميده اند (شامل نمايش هاي محسوس براي چشم يا گوش)، تا از ادبيات که هنري معنايي - حسّي [ideo - sensory] است متمايز شود. (4) از آنجا که قرائت کلمات تصاوير حسّي در اذهان خوانندگان بر مي انگيزند و لذا بيش از هر چيز مُدرَکات اند (مُدرَکات مخيَّل، اما هم چنان محسوس، چنان که در رؤياها)، فرض شده است که ادبيات نيز در واقع حسّي است. اما اين فرض بعيد است که موجّه باشد، زيرا بسياري از خوانندگان مي توانند بخوانند و بي آن که تصاوير بصري يا تصاوير ديگري در اذهانشان برانگيخته شود بفهمند و درک کنند. بنابراين، آيا توجّه چنين خوانندگاني به عنوان اين که غير زيباشناختي است کنار گذاشته مي شود؟ به نظر خواهد آمد که خواننده ي ادبيات دست کم مي بايد به کلمات و معاني آنها عطف توجّه کند (برخي خواهند گفت به کلمات فقط به مثابه ظروفي براي معاني آنها)، اما اينها مُدرَکات نيستند به همان سان که رنگ ها و اشکال و اصوات و طعم ها و بوها مدرکات اند. اندراج ادبيات در مقوله ي متعلَّقات ادراک به وسيله ي نظريه اي در خصوص برانگيخته شدن تصوير در ذهن حاکي از کوشش نوميدانه اي براي مرتبط ساختنِ واقعيات با يک نظريه است. به هر تقدير، کنار گذاشتن ادبيات به اين دليل که موضوع توجّه زيباشناختي نيست، چون خصلتي غيرادراکي دارد، نخستين مورد فراري دادن شخص از تجربه ي زيباشناختي به نظر خواهد آمد.

نحوه ي حس

کوشش هايي نيز مبذول شده، تا حيطه ي توجّه زيباشناختي به وسيله ي نحوه ي حس زيبايي در قلمرو حواس محدود شود و بويژه حواس بينايي و شنوايي پذيرفته و حواس بويايي و چشايي و بساوايي (حواس «فروتر») طرد شوند و در حيطه ي توجّه زيباشناختي قرار نگيرند. اما اين فرض نيز ظاهراً محکوم به شکست است. چه دليلي مي توان در ردّ اين نظر آورد که لذّت بردن از بو و طعم و لمس زيباشناختي است؟ آيا احساس بوي گل سرخ يا مزه ي نوشيدني زيباشناختي نيست؟ به همان سان که از ديدني ها و شنيدني ها لذّت مي بريم مي توانيم از چشيدني ها و بوييدني ها نيز، فقط به خاطر خودشان، لذّت ببريم، يا اگر تعبير ديگري را ترجيح مي دهيد، فقط به خاطر لذّت. البته کاملاً صحيح است که آثار هنري، در کل، جز به صورت محسوس براي قوّه ي بينايي و قوّه ي شنوايي به صورت ديگري توليد نشده اند؛ محض نمونه، ما «سمفوني هاي بويايي» نداريم. و اين امر دلايل مختلفي دارد، 1. در اين مورد جدا کردن عملي از غيرعملي دشوارتر است، محض نمونه، جدا کردن لذّت بردن از غذا به دليل آن که گرسنه هستيم و لذّت بردن از آن به دليل آن که غذا مزه ي خوبي دارد. حواسِ «فروتر» با ارضاي نيازهاي جسماني پيوند تنگاتنگي دارند و لذا جدا کردن لذّت زيباشناختي حاصل از آنها با دقت دشوار است. (اما در مورد نوشيدني، مي توان استدلال کرد که ما معمولاً آن را به دليل تشنگي نمي نوشيم، بلکه صرفاً به خاطر خود آن از آن لذّت مي بريم). 2. داده هاي حواس «فروتر» از حيث ادراک، و نه از حيث فيزيکي، داراي پيچيدگي کمتري هستند و لذا اين عناصر ادراک شده آرايش صوري پيچيده اي مانند آثار هنري نمي يابند. در مجموعه هاي بوها و طعم ها، «قبل» و «بعد»ي وجود دارد، اما اين نيز دقيقاً نظمي مجموعه مانند نيست، يعني هيچ گونه «هماهنگي» يا «حالت مقابلي» وجود ندارد. اما رنگ ها و اصوات نظمي پيچيده تر مي يابند و اين امر ما را قادر مي سازد تا تمايزهاي ظريفي ميان دريافت هاي حسّي بي شمار بصري و سمعي برقرار سازيم. اين نوع تمايز ادراک پيچيدگي بسيار صوري در آثار هنري بصري و سمعي را ممکن مي سازد، چيزي که در ساير حواس ادراک آن براي مدرِک هاي انساني ناممکن است. در اين خصوص، ما ترجيح مي دهيم به نظم پديداري اشاره کنيم تا به نظم فيزيکي، زيرا مابِازاي فيزيکي دقيقي براي بوهاي ادراک شده وجود دارد، به همان سان که چنين مابِازاهايي براي اصوات (دانگ، صدا، طنين) و رنگ ها (پرده رنگ، سيري، درخشندگي) وجود دارد. اما اگر در مورد بو و مزه تمايزهاي دقيقي در ميان اين داده هاي حسي نمي توان برقرار ساخت، از آن روست که دست ادراک کنندگان انساني از دامن آنها کوتاه است، وگرنه نظم دقيقي از مابِازاهاي فيزيکي به تساوي براي همه ي آنها وجود دارد.

انکار نگرش زيباشناختي متمايز:

برخي نويسندگان از يافتن معياري براي متمايز ساختن نگرش زيباشناختي از ديگر انواع نگرش ها بکلّي مأيوس شده اند، محض نمونه، برخي زيباشناسان انکار کرده اند که اصلاً نگرش زيباشناختي به طور متمايز وجود داشته باشد. (5) آنها ويژگي متمايز نگرش زيباشناختي را در هيچ نگرشي، تجربه يا نحوه ي توجهي که مشاهده گران مي توانند داشته باشند، نيافته اند بلکه در دلايلي يافته اند که آنها براي پشتيباني از احکامشان آورده اند، يعني دلايل زيباشناختي و اخلاقي، دلايل اقتصادي و غيره. و با اين که غالب زيباشناسان موافق اند که دلايل زيباشناختي متمايزي وجود دارند، از اين نيز فراتر رفته و مدّعي شده اند که اين دلايل متضمن فرض قبلي نوعي نگرش با توجّه معطوف به اشيا است (يعني، نحوه ي ادراک کردن) که اگرچه تشخيص آن به طور دقيق دشوار است و حتي توضيح لفظ به لفظ آن بي آن که سوء تفاهيمي پيش آيد دشوارتر است، وجود مي يابد و اين نحو توجّه را از ساير نحوه هاي توجّه متمايز مي سازد. همچنين معتقد شده اند که چيز متمايزي به نام نگرش زيباشناختي وجود ندارد، مگر اين که شخص صرفاً آن را «بذل توجّه دقيق» به اثر هنري (يا طبيعت) مورد بحث تعريف کند. (6) هيچ نوع توجّه خاصي به اشيا وجود ندارد که آن را بتوان زيباشناختي ناميد؛ فقط «بذل توجّه دقيق به صفات شيء» وجود دارد که در تقابل با ناتواني در انجام دادن چنين کاري است. طبق اين نظر، ما مي توانيم با انگيزه هاي متفاوتي که بتوان آنها را از يکديگر تمييز داد به اثر هنري نزديک شويم، اما هيچ نوع خاصي از توجّه در مشاهده ي يک نمايشنامه وجود ندارد که محض نمونه تماشاگر را از پديد آورنده ي نمايشنامه يا نمايشنامه نويس در جستجوي انديشه ها متمايز سازد: در همه ي موارد، نوع توجّه يکي است، يعني همه دقيقاً به موضوع ادراک زيبايي توجّه خواهند کرد. تمايز ميان زيباشناسانه نگريستن و غير زيباشناسانه نگريستن دقيقاً تمايزي مبتني بر انگيزه مي شود و نه تمايزي مبتني بر ادراک.

پي نوشت ها :

1. ترجمه اي است از:
John Hospers, "Aesthetics, Problem of," in The Encyclopaedia of Philosophy, ed. by Paul Edwards, Vol. I, pp. 35-56
2. Roger Fry, Vision and Design, pp 24-25
3. Monroe C. Beardsley, Aesthetics, Ch.1
4. T.E. Jessop, "The Definition of Beauty, "PAS, Vol. 33, 1932-33, 170-171.
5. J. O. Urmson, "What Makes a Situation Aesthetic?" PAS, Suppl. Vol. 31, 1957.
6. George Dickie, "The Myth of the Aesthetic Attitude," American Philosophical Quarterly, Vol. 1, No. 1, 1964, 56-65

منبع مقاله :
بيردزلي، مونروسي؛ هاسپرس، جان؛ (1391)، تاريخ و مسائل زيباشناسي، ترجمه ي محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران: هرمس، چاپ سوم